جدول جو
جدول جو

معنی صافی ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

صافی ماندن
(خَلَ اَ تَ)
خالی ماندن. تهی ماندن: و جهان از ایشان صافی ماند و مالهاء ایشان و خزائن مزدک... جمع آورد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 91) ، مسلم شدن. تحت تصرف ماندن: و انطیخن کشته شد و آن ولایت اشک را صافی ماند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 59)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باقی ماندن
تصویر باقی ماندن
به جا ماندن، بازماندن، پایدار ماندن، برقرار ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ لَ)
بجای ماندن. بازماندن: آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ بیهقی ص 269 چ ادیب).
از جمالش ذره ای باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند.
عطار.
چراغ را که چراغی از او فراگیرند
فرونشیند و باقی بماند انوارش.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ دَ)
تهی ماندن از، بی اهل ومردم شدن. بی ساکن شدن. چون: بلاد از مردم خالی ماند. شغر. (منتهی الارب) ، خالی نماندن، از عهدۀ کاری برآمدن: خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
وا پس افتادن، باز ماندن بجا ماندن باز ماندن، ثابت ماندن بر قرار ماندن، در عقب ماندن پس ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان ماندن پوشیده ماندن پنهان ماندن پوشیده ماندن: عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو. (حافظ) یا مخفی نماند (نماناد)، پوشیده نماند دانسته شود (گاه برای احترام مخاطب این جمله بکار رود) : بر رای شرع آرا پوشیده ومخفی نماند که
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان ماندن، پوشیده ماندن، مکتوم ماندن، نهان ماندن
متضاد: آشکار شدن، برملا گشتن، هویدا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد